لحظات عالی در بازی های رایانه شخصی: دست کشیدن از دویدن صلح طلبانه
لحظات عالی بازی های کامپیوتری ادای احترام کوچکی به برخی از خاطرات بازی مورد علاقه ما هستند.
بی آبرو
سال 2012
توسعه دهنده: Arkane Studios
من هرگز به خوبی جذابیت دویدن های صلح طلبانه در بازی ها را درک نکردم. من دهها سال روی این زمین بودهام و تمام آن سالهای طولانی را صرف تلاش برای کشتن هیچکس کردهام. چرا من می خواهم یک بازی انجام دهم که در آن بتوانم مردم را بکشم و سپس نه کشتن مردم – به خصوص زمانی که بازی پر از سلاح های مرگبار فوق العاده است؟ این در نهایت فرصت من برای افراط در مقداری خونخواهی بی ضرر است! من میگیرمش.
آنچه من درک می کنم جذابیت چالش اضافه ای است که یک دویدن صلح طلبانه به همراه دارد. لباس مبدل شما باید بی عیب و نقص باشد، زیرا اگر مشکلی پیش بیاید، نمی توانید آن را دنبال کنید. کشتن های ساده به ناک اوت های پیچیده تبدیل می شوند و اجساد باید با خیال راحت پنهان شوند تا از هشدار دادن به دشمنان بیشتر جلوگیری شود. مشاهده، برنامه ریزی، گوش دادن و به خاطر سپردن برای یادگیری طرح بندی سطح و الگوهای دشمن مورد نیاز است. این همان کاری است که به سرعت انجام می شود – اما سپس آن را به آرامی و با دقت انجام می دهید.
به نظر می رسد یک راه عالی برای پخش مجدد یک بازی که دوست دارید، و در سال 2012 چیزی بیشتر از Dishonored وجود نداشت. دنبال بهانه ای می گشتم تا دوباره آن را بازی کنم و برای تغییر اوضاع تصمیم گرفتم سعی کنم کسی را نکشم. (اشکال ندارد که Dishonored همچنین در مراحل بعدی دشمنان بیشتری را به شما می دهد، به علاوه پایان بدتری زمانی که در اوایل بازی واقعاً تعداد زیادی را می کشید.)
من بلافاصله می دانستم که نسخه صلح طلبانه «Dishonored» قرار نیست فنجان چای من باشد. کشتن و نابود کردن مردم در دانوال بسیار زیاد است سرگرم کننده. یک مین وجود دارد که مردم را با سیم خاردار تکه تکه می کند. میتوانید شبکههای برق را مجدداً سیمکشی کنید تا دشمنانی را که راه میروند تبخیر کنید. آنها می توانند دسته ای از موش ها را برای خوردن انسان احضار کنند. و من فقط قرار است بچه ها را بیهوش کنم و بدن هایی که هنوز نفس می کشند پنهان کنم تا بتوانند به زندگی خود ادامه دهند؟ من چه هستم، یک سامری خوب؟
اما من موفق شدم و برای مدتی از گردشی آرامتر در سطوح Dishonored لذت بردم، الگوهای گشتزنی را با دقت مشاهده کردم و یاد گرفتم، بهترین لحظه را برای یک حمله غیر کشنده انتخاب کردم، و سپس مخفیانه دور شدم تا نگهبانان خواب را با دقت پنهان کنم. که او را خفه کرده بودم با این حال، در نهایت، همه چیز به اشتباه پیش رفت.
از سطحی شروع شد که در آن اتاقی با چند قفسه کتاب بلند وجود داشت. من یک نگهبان را بیهوش خفه کرده بودم، اما چندین نفر دیگر در اطراف بودند، بنابراین نگهبان خواب را گرفتم و او را روی یکی از قفسه های بلند انداختم. ارتفاع آن به حدی بود که نگهبانان عبوری نمی توانستند جسد را هنگام عبور ببینند. کامل.
این قفسه ها برای سطح مورد علاقه من برای ذخیره بدنه بودند. یک نفر را خفه می کردم، می بردمش و می گذاشتمش توی قفسه. مشکل این بود که قفسه ها خیلی سریع شلوغ شدند و من مجبور شدم یک نفر را روی زمین بگذارم در حالی که دو نفر دیگر را که قبلاً آنجا بودند مرتب می کردم. در وسط آن بودم که صدایی شنیدم و دیدم مردی را که روی زمین گذاشته بودم توسط موشها به طرز نامرتبی میبلعد. لعنتی. این لزوماً تقصیر من نیست، اما هنوز هم به عنوان یک شکست به حساب می آید.
من از آخرین نقطه ذخیره خود شروع کردم و چند جسد دیگر را روی قفسه ها گذاشتم، اما سعی کردم سریع باشم توسط یک نگهبان شناسایی شدم و او را با وحشت کشتم. دوباره شروع کردم، این بار یک نگهبان خوابیده را انداختم پایین در حالی که دیگری را گرفتم. موش ها دوباره او را خوردند.
مطمئن نیستم چند بار سعی کردهام سه محافظ مختلف را در بالای آن قفسهها بیاورم، اما همیشه اشتباه میشد، و هر بار که کسی میمرد، بارها و بارها اجرای صلحطلب من را خراب میکرد.
به وضوح به یاد دارم که آخرین باری که آن را امتحان کردم، با دقت به سه بدن خوابیده بالای قفسه ها خیره شدم. به نظر می رسید بالاخره موفق شدم. سپس، همانطور که نگاه می کردم، یکی از نگهبانان به آرامی از لبه قفسه سر خورد. روی سرش نشست و گردنش شکست. دوباره شکست خورد.
جریمه نقدی. جریمه نقدی. کارم با نگهبان های طعمه موش گردنی با پوسته تخم مرغ تمام شد. فقط به همین دلیل به نگهبانی که خوابیده بود چاقو زدم، دیگری را از قفسه پرت کردم و قبل از اینکه توسط موشها ازدحام شود، روی زمین سخت پریدمش. سپس به این نکته اشاره کردم که عمدا و تا حد امکان وحشتناک هر نگهبان دیگری را در سراسر سطح بکشم، حتی آنهایی را که معمولاً دور می زدم.
و بعد از آن همه خزیدن و دزدکی به اطراف و به آرامی بیرون آوردن دشمنان، تلاش برای به صفر رساندن شمارش بدن بارها و بارها – مرد، آیا این احساس رهایی بخش و رضایت بخش بود که فقط همه را به هم زد! به همین دلیل است که من برای تمایلات صلح طلبانه مناسب نیستم: قتل نکردن من را به قاتلی بسیار بدتر از همیشه تبدیل کرد. از این به بعد به خشونت پایبندم. چون اگر این کار را نکنم، بسیار بسیار خونین خواهد بود.